قندک در شاندرمن

حبه نبات در کلور

پسر قشنگم مرداد ماه 94 وقتی پانزده ماهه بودی برای اولین بار با ما به باغمون در کلور اومدی . کلور یکی از بخش های شاهرود در استان اردبیل است. منطقه ای بسیار خوش آب و هوا و سردسیر. امیر حسین این باغ و باغ های جانبی اش در زمان خودشون پر محصول بودند و میوه های رنگارنگش چشم زهگذران رو به خوش خیره می کرد  حالا ماجراهای عجیب و غریب بعدش بماند.... عزیزم انشاالله من و خاله وحیده بتونیم برای شما و آقا پارسا توی این باغ که یادگار پدرجونه دو تا ویلا بسازیم. ...
30 دی 1394

روزهای زمستانی

از شیرین کاریهات بگم که وقتی توی بازی غرق میشی با خودت حرف می زنی و می گی بیا بیا ... منم می گم کجا؟ کجا بیام؟ شمام می گی ایجا ایجا. تازگیا باید خانوادگی جمع بشیم تا شما شیر بخوری مادرجون عمه اتی و بابایی باید کنارت دراز بکشن. دیگه اینکه چند شب پیش تولد عمه اتنا بود شمام فقط دنبال خوردن توت فرنگی های روی کیک تولد عمه اتنا بودی. عزیزم اونشب خیلی خوشحال بودی. توی ماشینم همش باید تو بغل باباجون بشینی بلدی بوق بزنی و  موقع بوق زدن دستت رو به نشانه سلام بالا می بری  قربونت برم که اینقدر اجتماعی هستی. موقع گوش دادن به ترانه روی سینه بابا لم میدی و  غرق میشی توی آهنگها وقتی تموم میشد یهویی می گی تموم شد.  ...
11 دی 1394

آنفلوآنزا

پسر نازم یه مدت سرم حسابی شلوغ شده بود نتونستم برات مطلب جدید بنویسم. چون انفلوانزای بابایی اول به من و بعدش به شماسرایت کرد و  کلی به دردسر افتادیم. اونشب من و بابایی و عمه اتنا برای اینکه آب بدنت از دست نره با توصیه پزشک سرم بهت تزریق کردیم . اما شما خیلی بیقراری می کردی  و اصلا حاضر نبودی سرم به دست خوشگلت وصل باشه اخرشم رگت خراب شد و ما دست از پا درازتر به خونه برگشتیم. اما خدا رو شکر کم کم ناخوشی از بدنت خارج شد. عزیز دلم انشاالله همیشه تنت سالم باشه.
11 دی 1394
1